گردنم منتظر حلقه ی دستان تو بود
لیک دیدم به دو چشم نگران
دستهای تو گذشت
همچو ابی که روان بود به سوی دگران
کسی غیر تو نمونده
حتی اگه دیگه نیستی
همه جا بوی تو جاری است
خودت اما دیگه نیستی
نیستی اما مونده اسمت
توی غربت شبونه
میون رنگین کمون خاطرات عاشقونه
اخرین ستاره بودی
توی شب دلواپسی
خواستنت پناه من بود
تو غربت بی کسی ها
لحظه هر لحظه پس از تو
شب و گریه در کمینه
تو دیگه بر نمی گردی
اخرین قصه همینه
دوست دارم تموم دنیا یه شبه از هم بپاشه
اگه اون قلب زلالت از دستم رنجیده باشه
تو رویاهام همیشه ناز چشماتو کشیدم
از چه راههایی گذشتم تا اخر به تو رسیدم
می دونم دوسم نداری از حالا تا به همیشه
برای من اما هرگز هیچکی مثل تو نمیشه
اگه قصر ارزومو بشکنی و بریزی
خودت اینو خوب می دونی که چقدر واسم عزیزی
چه قبول کنی و چه بگی نمی پذیرم
اینقدر دیونتم من که بازم واست می میرم
هان ای عقاب عشق
از اوج قله های مه الود دور دست
پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من
انجا ببر مرا که شرابم نمی برد
ان بی ستاره ام که عقابم نمی برد
در راه زندگی
با این همه تلاش و تمنا و تشنگی
با این که ناله می کشم از دل که
اب .....اب
دیگر فریب هم به سرابم نمی برد
پر کن پیاله را
کاش می شد که برای هم دنیای کوچک اما قشنگی بسازیم
کاش می شد توی این دنیای کوچک قهر نبود
دروغ نبود کاش می شد توی این دنیای کوچکمان درختی از عشق بسازیم
تا با دیدن ان درخت عشقمان محکم و استوار باشد
توی دنیای کوچکمان دست نوازشی از روی محبت وجود داشت
کاش دنیای کوچکمان انقدر محکم بود که با هیچ خنجری تکه تکه نمی شد
ولی افسوس که دنیای کوچک من وتو با دست خودمان تکه تکه شده
کاش می دانستی ما را مجال ان نیست
که روزهای رفته را از سر گیریم
و لحظه های بی بازگشت را تمنا کنیم
کاش می دانستی فردا چه اندازه دیراست
برای زیستن و چه اندوه زود برای مردن
و همیشه واژه ای است پر فریب
کاش می دانستی یک الاله
فرصت یک ستاره نیست
و به ناگاه بسته خواهد شد
پنجره های دیدار
در اجبار تقدیر
کاش می دانستی
محبت اختر فروزانی است که اسمان زندگی را با نور خویش درخشان میسازد
گل زیبائیست که بوستان حیات را با عطر جانبخش و مستی اور خود
غرق نشاط و خوشی می کند
فرشته نازنینی است که در اشیانه ی دلهای مهربان و حساس جای میگزیند
کلمه ی است که جهان بزرگ با تمام عظمت خود بر مدار ان می چرخد
محبت تو هم ای محبوبم چون اتش ملایم و گرمی بخش است
که از کانون دلم سر کشیده و به تدریج تمام وجودم را فرا می گیرد
ای سراپایت سبز
دستهایت را چون خاطرهای سوزان
در دستان عاشق من بگذار
و لبانت چون حسی گرم از هستی
به نوازشهای لبهای عاشق من بسپار
باد ما را خواهد برد
در غروب رفتن تو لحظه هایم را شکستم
زیر بارون جدایی با خیال تو نشستم
بی تو تنها گریه کردم تو شبهای بی ستاره
انتظارت رو کشیدم تا که برگردی دوباره
پشت شیشه روز و شبها دل به بارون می سپارم
من برای گریه هایم چشمه ها رو کم می یارم
انتظار با تو بودن منو از پا در می یاره
ترس از این دارم که بی تو تا ابد چشمم بباره
همه ی ارزوهای دست یافتنی خودمو که نگذاشتند
به اونها برسم گوشه ای از دلم مخفی می کنم
رویاهامو به اتش می کشم
و خاکستر شون رو اروم روی ارزوهام می پاشم
تا کسی نتونه اونها رو ببینه
شاید روزی شما اشک هامو پاک کنید
شاید ارزوهامو باور کنید شاید........