رفتم و دیدم ای داد و بیداد غریب و تنها ، سرد و خاموش در اولین گوشه ی قبرستان ،
پشت دیوار اتاقکی خاموش ، آتشفشانی در دل خاک و خاکروبه ، گوهری پنهان ،
آرامشی کامل و سکوتی مرموز ، در آرامگاه فریاد گر قرن . خلوتی کردم ، دعایی ،
فاتحه ای نثار روحش ، اشکی به روی سنگ دیوارش ، دستی بر پنجره محقر و
کوچکی از آهن برای روحی بزرگ ، سینه ای فراخ ، دلی به وسعت دریا ، و بالاخره دیدم که
هنوز اسلام در غربت است و مسلمانی در پرده حجاب . قلبم محزون و سینه ام آتش گرفته بود
ولی اندیشیدم و دیدم که او خیلی خیلی زود تر از موعود و زمان بدنیا آمده و خیلی حرف ها و
حدیث های دیگر ...
دکتر شریعتی
سلام
مرسی که به بلاگم افتخار میدی و مطالب رو کامل میخونی
خوب منم اول مثل شما بودم دوست داشتم بلاگم چیزی کم نداشته باشه سیاسی باشه شعر،جوک ،دانستنی، عکس ، داستان ، ولی بعد به این نتیجه رسیدم دیگه کمتر آدما به اینا فکر میکنن واسه همین ترجیه دادم که داستان روزمره خودم رو با کمی بامزه بازی تو بلاگم بنویسم بعد وطالب دیگه هم کنارش بزارم
اینه نظر منه یا که خوبه یا که بد
سلام
لحظه ها، ثانیه ها، روزگار ، پیشکش زندگیم ابری شده نازی جون
کجا بیام با تو اون جای که میگی خورشید هست تا من رنگ نور روشنایی رو ببینم