هان ای عقاب عشق
از اوج قله های مه الود دور دست
پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من
انجا ببر مرا که شرابم نمی برد
ان بی ستاره ام که عقابم نمی برد
در راه زندگی
با این همه تلاش و تمنا و تشنگی
با این که ناله می کشم از دل که
اب .....اب
دیگر فریب هم به سرابم نمی برد
پر کن پیاله را
کاش می شد که برای هم دنیای کوچک اما قشنگی بسازیم
کاش می شد توی این دنیای کوچک قهر نبود
دروغ نبود کاش می شد توی این دنیای کوچکمان درختی از عشق بسازیم
تا با دیدن ان درخت عشقمان محکم و استوار باشد
توی دنیای کوچکمان دست نوازشی از روی محبت وجود داشت
کاش دنیای کوچکمان انقدر محکم بود که با هیچ خنجری تکه تکه نمی شد
ولی افسوس که دنیای کوچک من وتو با دست خودمان تکه تکه شده
کاش می دانستی ما را مجال ان نیست
که روزهای رفته را از سر گیریم
و لحظه های بی بازگشت را تمنا کنیم
کاش می دانستی فردا چه اندازه دیراست
برای زیستن و چه اندوه زود برای مردن
و همیشه واژه ای است پر فریب
کاش می دانستی یک الاله
فرصت یک ستاره نیست
و به ناگاه بسته خواهد شد
پنجره های دیدار
در اجبار تقدیر
کاش می دانستی
محبت اختر فروزانی است که اسمان زندگی را با نور خویش درخشان میسازد
گل زیبائیست که بوستان حیات را با عطر جانبخش و مستی اور خود
غرق نشاط و خوشی می کند
فرشته نازنینی است که در اشیانه ی دلهای مهربان و حساس جای میگزیند
کلمه ی است که جهان بزرگ با تمام عظمت خود بر مدار ان می چرخد
محبت تو هم ای محبوبم چون اتش ملایم و گرمی بخش است
که از کانون دلم سر کشیده و به تدریج تمام وجودم را فرا می گیرد
ای سراپایت سبز
دستهایت را چون خاطرهای سوزان
در دستان عاشق من بگذار
و لبانت چون حسی گرم از هستی
به نوازشهای لبهای عاشق من بسپار
باد ما را خواهد برد