آســـمــون چـــشــمـات

اگـر بـاز از روزگــار دلـت گـرفـت،لـحـظـه هـا ثـانـیـه ابـری شـدن ، بـیـا بـا مـــن

آســـمــون چـــشــمـات

اگـر بـاز از روزگــار دلـت گـرفـت،لـحـظـه هـا ثـانـیـه ابـری شـدن ، بـیـا بـا مـــن

همه می دانند

همه می دانند
همه می دانند
که من و تو از آن روزنه سرد عبوس،
باغ را دیدیم
و از آن شاخه بازیگر دور از دست
سیب را چیدیم
همه می ترسند
همه می ترسند اما من و تو
به چراغ و آب و آینه پیوستیم و
نترسیدیم

:: فرخزاد
::

نگاه منتظر

زپشت میله های سرد و تیره
نگاه حسرتم حیران به رویت
در این فکرم که دستی پیش اید
و من ناگه گشایم پر به سویت
در این فکرم که در یک لحظه غفلت
از این زندان خاموش پر بگیرم
به چشم مرد زندانبان بخندم
کنارت زندگی از سر بگیرم
در این فکرم من و دانم که هرگز
مرا یارای رفتن زین قفس نیست
اگر هم مرد زندانبان بخواهد
دگر از بهر پروازم نفس نیست

قوی زیبا


شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد
فریبنده زاد و فریبا بمیرد
شب مرگ تنها نشنیند موجی
رود گوشه ای کور و تنها بمیرد
در ان لحظه چندان غزل خواند ان شب
که خود در میان غزل ها بمیرد
گروهی بر بر ارند کین مرغ شیدا کیست
کجا عاشقی کرد همانجا بمیرد
چو از اغوش دریا بر امد
شبی هم در اغوش دریا بمیرد
تو دریای من بودی اغوش وا کن
که می خواهد این قوی زیبا بمیرد

رویاهای تلخ


گردنم منتظر حلقه ی دستان تو بود

لیک دیدم به دو چشم نگران

دستهای تو گذشت

همچو ابی که روان بود به سوی دگران

به نام روشن کننده ی مشعل عشق


کسی غیر تو نمونده

حتی اگه دیگه نیستی

همه جا بوی تو جاری است

خودت اما دیگه نیستی

نیستی اما مونده اسمت

توی غربت شبونه

 میون رنگین کمون خاطرات عاشقونه

اخرین ستاره بودی

توی شب دلواپسی

خواستنت پناه من بود

تو غربت بی کسی ها

لحظه هر لحظه پس از تو

شب و گریه در کمینه

تو دیگه بر نمی گردی

اخرین قصه همینه

دوست دارم


دوست دارم تموم دنیا یه شبه از هم بپاشه

اگه اون قلب زلالت از دستم رنجیده باشه

تو رویاهام همیشه ناز چشماتو کشیدم

از چه راههایی گذشتم تا اخر به تو رسیدم

می دونم دوسم نداری از حالا تا به همیشه

برای من اما هرگز هیچکی مثل تو نمیشه

اگه قصر ارزومو بشکنی و بریزی

خودت اینو خوب می دونی که چقدر واسم عزیزی

چه قبول کنی و چه بگی نمی پذیرم

اینقدر دیونتم من که بازم واست می میرم