زپشت میله های سرد و تیره
نگاه حسرتم حیران به رویت
در این فکرم که دستی پیش اید
و من ناگه گشایم پر به سویت
در این فکرم که در یک لحظه غفلت
از این زندان خاموش پر بگیرم
به چشم مرد زندانبان بخندم
کنارت زندگی از سر بگیرم
در این فکرم من و دانم که هرگز
مرا یارای رفتن زین قفس نیست
اگر هم مرد زندانبان بخواهد
دگر از بهر پروازم نفس نیست
گردنم منتظر حلقه ی دستان تو بود
لیک دیدم به دو چشم نگران
دستهای تو گذشت
همچو ابی که روان بود به سوی دگران
کسی غیر تو نمونده
حتی اگه دیگه نیستی
همه جا بوی تو جاری است
خودت اما دیگه نیستی
نیستی اما مونده اسمت
توی غربت شبونه
میون رنگین کمون خاطرات عاشقونه
اخرین ستاره بودی
توی شب دلواپسی
خواستنت پناه من بود
تو غربت بی کسی ها
لحظه هر لحظه پس از تو
شب و گریه در کمینه
تو دیگه بر نمی گردی
اخرین قصه همینه
دوست دارم تموم دنیا یه شبه از هم بپاشه
اگه اون قلب زلالت از دستم رنجیده باشه
تو رویاهام همیشه ناز چشماتو کشیدم
از چه راههایی گذشتم تا اخر به تو رسیدم
می دونم دوسم نداری از حالا تا به همیشه
برای من اما هرگز هیچکی مثل تو نمیشه
اگه قصر ارزومو بشکنی و بریزی
خودت اینو خوب می دونی که چقدر واسم عزیزی
چه قبول کنی و چه بگی نمی پذیرم
اینقدر دیونتم من که بازم واست می میرم