آســـمــون چـــشــمـات

اگـر بـاز از روزگــار دلـت گـرفـت،لـحـظـه هـا ثـانـیـه ابـری شـدن ، بـیـا بـا مـــن

آســـمــون چـــشــمـات

اگـر بـاز از روزگــار دلـت گـرفـت،لـحـظـه هـا ثـانـیـه ابـری شـدن ، بـیـا بـا مـــن

گمان بیهوده

آنکس که می گفت دوستم دارد عاشقی نبود که به شوق من آمده باشد

 رهگذری بود که روی برگهای خشک پاییزی راه می رفت

 صدای خش خش برگها همان آوازی بود که من گمان می کردم

 میگوید: دوستت دارم

وقتی دیگر.....


وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم 

 وقتی که دیگر رفت به انتظار آمدنش نشستم

وقتی دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد من اورا دوست داشتم

وقتی اوتمام شد من اغاز شدم

و چه سخت است تنها متولد شدن

مثل تنها زندگی کردن مثل تنها مردن

من دوستت دارم

وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم  

 وقتی که دیگر رفت به انتظار آمدنش نشستم

وقتی دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد

من اورا دوست داشتم

وقتی اوتمام شد من اغاز شدم

و چه سخت است تنها متولد شدن

مثل تنها زندگی کردن مثل تنها مردن
 


 

شعری از تو ...

یادت هست ؟؟

باران می بارید .. تو بودی، من هم !!

و چشمهای تر تو که رنگ شقایق ها را تداعی می کرد ..

و سنگینی بغض تو ..

و لرزش صدایت .. و لرزش صدایم ..

انگار روز آخر بود !! روز آخر فصلی زرد ..

و من هنوز منتظرم ..

مسافر


باران می بارد امشب
دلم غم دارد امشب
ارام جان خسته
ره می سپارد امشب
در نگاهت مانده چشمم
شاید از فکر سفر برگردی امشب
از تو دارم یادگاری
سردی این بوسه رابر لب
قطره قطره اشک چشمم
می چکد با نم نم باران به دامن
بسته ای بار سفر را
با تو ای عاشق ترین بد کرده ام من
رنگ چشمت رنگ دریاست
سینه ی من دشت غم هاست
یادم اید زیر باران
با تو بودم با تو تنها
زیر بارون با تو بودم
زیر بارون با تو تنها
 

تقدیم به یگانه مروارید صدف وجودم

من کوچ خواهم کرد
تا رفیع ترین قله ی خورشید
تا سپیدترین جاده ی امید
تا عمیق ترین لحظه های نیایش
انجا که دیوارها فاصله نیندازند
و کوچه ها نشان از غربت در دل نداشته باشند
انجا که اسمانش ابی است
شبهایش مهتابی است
و عشق بیداری ست
انجا که دوستی ابدی است
و زندگی پر زمعنی است
جایی که در ان روی گلبرگ
سرخ گونه ی دلم جای پای باران خالی ست