آســـمــون چـــشــمـات

اگـر بـاز از روزگــار دلـت گـرفـت،لـحـظـه هـا ثـانـیـه ابـری شـدن ، بـیـا بـا مـــن

آســـمــون چـــشــمـات

اگـر بـاز از روزگــار دلـت گـرفـت،لـحـظـه هـا ثـانـیـه ابـری شـدن ، بـیـا بـا مـــن

قاصدک خوش خبر


 سالهاست که از قاصدک خوش خبرم بی خبرم
 

شاید این بار او مرا دوست نداشت 

 شاید این بار ، باری فزون تر در پیش داشت

 و ای کاش در لحظه ی سنگین وداع چشمهایش را به زمین می دوخت

 تا نمی توانستم از نگاهش تندیسی سازم از جنس پروانه های دشت خاطره.

نظرات 6 + ارسال نظر

سلام نازنین وای چه قشنگ گفنی ایشاالله به عشقت می رسی هم پا و هم یاره توام خدا یارت باشه!

کاظم پنج‌شنبه 1 آذر 1386 ساعت 16:17

سلام
وبلاگ شما هم قشنگ
پر از ستارست
نوشته های خوبی هم داره
عالی

بهار و بهنام سه‌شنبه 6 آذر 1386 ساعت 13:51 http://www.donyayesangi.blogfa.com

سلام نازنین جان
خوبی عزیزم
ممنون که اومدی پیشمون
از نظر لطفت ممنونیم
چشمات قشنگ می بینه
وب شما هم زیباست
ما لینکت کردیم عزیزم
خوشحال میشیم شما هم این کارو بکنین
منتظر حضور سبز و مهربونت هستیم
موفق باشی و پاینده
....

رها پاییزان سه‌شنبه 6 آذر 1386 ساعت 16:39 http://paeizeraha.blogfa.com

آری ، یکی را دوست میدارم ، آن را احساس کردم در قلبم …

او همان ستاره درخشان آسمان شبهای دلتنگی و تیره و تار من است…

او همان خورشید درخشان آسمان روزهای زندگی من است…

آری ، او همان........

[گل][گل][گل][گل][گل][گل]

الیاد شنبه 10 آذر 1386 ساعت 11:15 http://since1989.blogsky.com

التیام شبهای پر خاطره ام،
تنها صدای سازهای اهورایی است.
دیوارهای بلند، اما،
شده انتهای وجود راهروی پاییزی ...
اینجا کجاست، که آمدنش از من غریبه است؟
اینجا،
چه سوزی است می برد مرا با خود؟
روی دیوار های دلم حالا،
پیچک ها جان گرفته اند ...
کاش کسی می فهمید،
چه می گویم!!!

ye tanhaaaaaaaaaaaa یکشنبه 11 آذر 1386 ساعت 10:43 http://www.tanhaiiiii.blogfa.com

سلام دوست عزیزم ممنون ازاینکه به وب خودت سر زدی
اپم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!
منتظرتماااااااااااااااااااااااااااا
عشق، راز است.
حساب عشق از حساب شهوت جداست.
در شهوت هیچ رازی نیست.
شهوت یک بازی بیولوژیکی ست،
هر حیوان و پرنده و گیاهی، با این بازی آشناست.
عشق، با هستی رابطه دارد.
عشق، از چشمهی آگاهی می جوشد.
عشق، از اعماق هستی انسان متولد می شود.
شهوت، زاده ی حاشیه وجود آدمی است،
شهوت، نیاز تن است.
بیشتر آدمها با عشق بیگانه اند.
کسانی که عشق را تجربه می کنند،
در سکوت و آرامشی ژرف غوطه ور می شوند.
همین سکوت و آرامش است که آنها را با روح شان مأنوس می کند.
اگر با روح خود انس بگیری،
عشق تو دیگر یک رابطه نیست،
بلکه سایه ایست که تو را در همه جا همراهی می کند.
عشق به کسی یا چیزی محدود نمی شود.
عشق پدیده ای نیست که در حصار بماند.
عشق در دستان گشوده ی تو می بالد،
نه در دستان بسته ی تو.
به محض آنکه دستان خود را می بندی،
انها را از عشق تهی می کنی.
وقتی دستان خود را می گشایی،
همه ی هستی در آنها جای می گیرد.
خدا در هممه جهان نمی گنجد؛
فقط دل است که گنجایش او را دارد.
عشق و حقیقت، دو نام یک تجربه اند.
کسی که عشق را تجربه کرده،
حقیقت را نیز تجربه کرده است.
کسی که حقیقت را تجربه نکرده،
عشق را نیز تجربه نخواهد کرد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد