آســـمــون چـــشــمـات

اگـر بـاز از روزگــار دلـت گـرفـت،لـحـظـه هـا ثـانـیـه ابـری شـدن ، بـیـا بـا مـــن

آســـمــون چـــشــمـات

اگـر بـاز از روزگــار دلـت گـرفـت،لـحـظـه هـا ثـانـیـه ابـری شـدن ، بـیـا بـا مـــن

همه می دانند

همه می دانند
همه می دانند
که من و تو از آن روزنه سرد عبوس،
باغ را دیدیم
و از آن شاخه بازیگر دور از دست
سیب را چیدیم
همه می ترسند
همه می ترسند اما من و تو
به چراغ و آب و آینه پیوستیم و
نترسیدیم

:: فرخزاد
::
نظرات 2 + ارسال نظر
از جنس سنگ جمعه 27 مهر 1386 ساعت 22:52 http://never-lands.blogsky.com

سلام.
شعر زیبایی بود.

الیاد یکشنبه 29 مهر 1386 ساعت 13:13 http://since1989.blogsky.com

که من و تو،
از آن روزنه سرد و عبوس،
باغ را دیدیم
.
.
همه می ترسند اما من و تو،
به چراغ و آب و آینه پیوستیم و
نترسیدیم ..

نازنین من،
دلم برایت تنگ شده!
کنارم نمی آیی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد